بایگانی
- خرداد 1400
- ارديبهشت 1400
- دی 1399
- شهريور 1399
- بهمن 1398
- خرداد 1396
- ارديبهشت 1396
- تير 1395
- ارديبهشت 1395
- خرداد 1394
- ارديبهشت 1394
- فروردين 1394
- اسفند 1393
- بهمن 1393
- دی 1393
- آذر 1393
- آبان 1393
- مهر 1393
- شهريور 1393
- مرداد 1393
- تير 1393
- خرداد 1393
- ارديبهشت 1393
- فروردين 1393
- اسفند 1392
- بهمن 1392
- دی 1392
- آذر 1392
- آبان 1392
- مهر 1392
- شهريور 1392
- مرداد 1392
- ارديبهشت 1392
نويسندگان
پيوندها
تبادل لینک
هوشمند
برای
تبادل لینک
ابتدا ما را با
عنوان آیا
میدانستید
و آدرس !......!.LXB.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
تو هم میتونی
سرگرمی مخصوص کودکان تو هم میتونی
من یک شیر شجاعم
مدرسه رفتن با خوشحالی
این شیر اکنون سلطان جنگل است. و می خواهد خاطره ی روزهای اول مدرسه اش را تعریف کند. او می گوید وقتی هفت ساله بودم از مدرسه رفتن می ترسیدم.
روز اول که به مدرسه رفتم زود نگران شدم. و چسبیدم به مامانم و اصلا دوست نداشتم از او جدا شوم. کارهای من مامان و بابا را ناراحت کرده بود.
اما بابا با من خیلی حرف زد . بابا گفت که باید به مدرسه بروی و خوب درس بخوانی تا سلطان جنگل بشوی . یک سلطان قوی و موفق. این حرفها خوشحالم کرد. و از مدرسه خوشم آمد.
فردای آن روز صبح زود همراه بابا تا نزدیک مدرسه رفتم. نزدیک مدرسه از بابا خداحافظی کردم و سر کلاس رفتم.
اما باز هم در کلاس، دلم برای مامان و بابا تنگ شد و دوباره پیش مامان برگشتم و خودم را لوس کردم.
بابا به من گفت بسیار خوب ، دیگر لازم نیست به مدرسه بروی ،فردا برای آخرین بار به مدرسه برو و با معلم و دوستانت خداحافظی کن. از این حرف خوشحال شدم و قبول کردم.
فردای آن روز با خیال راحت به مدرسه رفتم. و اصلا نگران نبودم. به خاطر همین اصلا دلم برای مامان و بابا تنگ نشد و اتفاقا با بچه شیرهای دیگر حسابی وحشی بازی کردم. اما کیفم را در مدرسه جا گذاشتم.
روز بعد هم به خاطر کیفم به مدرسه رفتم. آن روز هم دلم تنگ نشد. چون درس و مدرسه و همکلاسی ها خیلی برایم جالب بودند.
بعد از آن دو روز حالم بهتر شده بود. حسابی فکر کردم و بعد تصمیم گرفتم مثل پدرم شیر شجاعی بشوم و دیگر از هیچ چیز نترسم. بعد از آن، سالها به مدرسه رفتم و خوب درس خواندم و اکنون سلطان جنگل سبز هستم.
اولین روز مدرسه
آخرین روزهای تابستان بود. من سعی می کردم این چند شب آخر تابستان را کمی زودتر بخوابم. چون باید از اول مهر صبح زود بیدار می شدم.
من امسال 7 ساله شدم و به کلاس اول می روم. همیشه دوست داشتم زودتر بزرگ شوم و به مدرسه بروم. اما حالا که فردا قرار است به مدرسه بروم کمی دلشوره دارم.
می ترسم آن جا نتوانم دوستی پیدا کنم، معلمم مهربان نباشد. کلاسمان زیبا نباشد. اما مامانم همیشه می گوید: عزیزم نگران نباش، مدرسه جای خوبی است و تو حتماً از آن خوشت می آید.
صبح زود بیدار شدم. با مامان و بابا صبحانه خوردم و قرار شد با مامان به مدرسه بروم. مامان برای زنگ های تفریحم خوراکی گذاشت.
وارد مدرسه شدم. بچه های زیادی هم سن خودم در مدرسه بودند. در مدرسه برای ما کلاس اولی ها جشن گرفته بودند خیلی خوش گذشت.
معلممان یک خانم بسیار مهربان و دلسوز بود. او جای هر کداممان را به ما نشان داد و از ما خواست که سر جایمان بنشینیم. من کنار یک دختر به اسم سارا نشستم. ما به هم سلام کردیم و اسممان را به هم گفتیم.
زنگ تفریج من خوراکی هایم را از کیفم بیرون آرودم تا بخورم. سارا هم با من به حیاط آمد اما خوراکی نداشت. به سارا گفتم: خوراکی هات کجاست؟
گفت: روی میز آشپزخانه جا گذاشتم.
لبخندی زدم و ساندیچ نون و پنیر و گردویی را که داشتم از وسط نصف کردم و به او دادم. او خیلی خوشحال شد و از من تشکر کرد.
شب برای مادرم همه ی ماجرا را تعریف کردم. مادرم از این که به دوستم خوراکی دادم خیلی خوشحال شد و گفت: تو کار خیلی خوبی کردی. تو به دوستت کمک کردی. خداوند انسان هایی را که کارهای خوب می کنند دوست دارد.
فردا صبح زنگ تفریح وقتی با لیلا به حیاط رفتیم لیلا از داخل کیسه ی خوراکی هایش دو سیب درآورد و یکی از آن ها را به من داد.
من خیلی خوشحالم چون دوست خیلی خوب و مهربانی پیدا کردم
قرصهای مادربزرگ
سارا خانم 6 سالشه. اون یک دختر خوب و مهربونه ولی بعضی وقت ها یکم شیطنت می کنه. مادربزرگ سارا که خیلی دلش برای نوه ی گلش تنگ شده بود امروز قرار بود به خانه ی آن ها بیاید. سارا خیلی خوشحال بود و مدام از مادرش می پرسید: پس مامان بزرگ کی میاد؟
مادرش هم می گفت: الان دیگه باید برسه.
سارا کوچولو وقتی صدای در را شنید سریع به سمت آیفون رفت و در را باز کرد. سارا از دیدن مادربزرگش خیلی خوشحال شده بود و مدام سر و صدا می کرد. مادربزرگ از توی کیفش یک شکلات خوشمزه درآورد و به سارا داد و سارا از مادربزرگش تشکر کرد.
بعد از ناهار مادربزرگ سارا کیسه ی داروهایش را از کیفش درآورد تا قرص هایش را بخورد. او از سارا خواست تا برایش یک لیوان آب بیاورد. سارا لیوان آب را به مادربزرگش داد و کنارش نشست. مادربزرگ یه عالمه قرص های رنگی خوشگل داشت.
سارا از رنگشان خیلی خوشش آمد و با خودش یک فکری کرد.
مادربزرگ همیشه بعد از خوردن داروها استراحت می کرد. همین که مادربزرگ صدای خُرخُرش بلند شد، سارا به سراغ کیسه ی داروهای مادربزرگ رفت و قرص های رنگی را از بین آن جدا کرد و به اتاقش برد.
او تمام قرص ها را از جایشان درآورد و با چسب آن ها را به دفترش چسباند.
وقتی مادر کارهایش تمام شد سارا پیش مادرش رفت و دفترش را به او نشان داد. مادرش با دیدن قرص ها دهانش باز ماند و گفت: تو این ها را از کجا آوردی؟ سارا گفت: از کیسه ی داروهای مادربزرگ.
مادر سارا کمی عصبانی شد و گفت: مادربزرگت به این قرص ها احتیاج داره. اگه اونا رو نخوره ممکنه حالش بد بشه. تو نباید اونا را بدون اجازه برمی داشتی. سریع از مادربزرگت عذرخواهی کن تا من برم از داروخانه قرص هاش رو بگیرم.
سارا که متوجه ی اشتباهش شده بود پیش خودش گفت من میتوانم عذرخواهی کنم و رفت پیش مادربزرگش و ماجرا را تعریف کرد.
مادربزرگش لبخندی زد و گفت: حالا که متوجه ی اشتباهت شدی اشکالی نداره. ولی دیگه به هیچ قرص و دارویی بدون اجازه دست نزن. چون اونا خیلی خطرناکن
.سارا قبول کرد و مادربزرگش را بوسید. مادربزرگ سارا که خیلی مهربون بود گفت: ساراجون می خوای بهت یک کاردستی خوشگل یاد بدم. سارا با خوشحالی گفت: بله مامان جون. بعد مادربزرگ از داخل کیفش چند تا دکمه ی رنگی درآورد و آن ها را به کمک سارا با چسب به کاغذ چسباندند
نظرات شما عزیزان:
جستجو
طبقه بندی موضوعی
-
سرگرمی مخصوص کودکان
- آیا میدانستید (2)
- قصه های زیبا (1)
- تو هم میتونی (1)
-
بازی و سرگرمی
- کار دستی (1)
- چیستان و معما (1)
- شهر بازی (2)
-
سرگرمی جوانان
-
تاپیک بازی های روز 2014
-
تاپیک فیلم های روز 2014
-
ورزشی
-
آشپزی
-
مدل های روز
-
خانه داری
-
اس ام اس
-
سرگرمی
-
آرایش و پیرایش
-
تصاویر دیدنی
-
بازی
- بازی مهارتی (1)
- بازی دخترانه (1)
- موتور و ماشین سواری (1)
- بازی ترسناک (1)
- ورزشی (1)
- اکشن (1)
- فکری (1)
- متفرقه (1)
- مسابقه ای (1)
-
طنز
- فک و فامیله داریم؟ (1)
- پـَـ نـَـ پـَـ (1)
- فانتزی من اینه (1)
- اعتراف میکنم (1)
- دقت کردین (1)
- مورد داشتیم (1)
- به بعضیا باید گفت (0)
- یه وقت زشت نباشه (1)
- است دیگر (1)
- طنز و بانمک (2)
- داستان طنز (1)
- شعر طنز (1)
- زن باس (1)
- مرد باس (1)
- به سلامتی (1)
- طنز متفرقه (1)
- الکی مثلا (1)
- جوک
- اس ام اس
-
پست فیسبوکی
- عکس های فیسبوکی (1)
-
عاشقانه
- جملات عاشقانه (1)
- شعر عاشقانه (1)
-
متفرقه
- متن و حملات زیبا (1)
- حملات بزرگان ، فلسفی (1)
- دلنوشته (1)
- شعر (1)
- داستان (1)
- کلیپ خنده دار (1)
- تبریک تولد و عروسی (1)
- فال روزانه (2)
- گالری عکس
-
نوروز 94
- مد
-
کارت شارژ 5000 تومانی رایگان مخصوص کاربران ویژه سال 1394
-
خانواده
-
کودک و نوجوان
-
ورزش و نوجوان
-
بانوان
-
تغذیه و آشپزی
-
فرهنگی و مذهبی
-
مراکز دانلود و آپلود
-
خدمات سایت و وبلاگ
-
ایمیل و اینترنت پر سرعت
-
فناوری اطلاعات
-
مراکز آموزشی
-
رادیو و تلویزیون
-
بین الملل
-
پیامک
-
اماکن تفریحی
-
عکس و خاطره
-
بانکداری الکترونیک
-
طنز و سرگرمی
-
فروشگاه اینترنتی
-
بازی های رایانه ای
-
سخنانی برای اندیشیدن
آخرين مطالب
-
آهنگ امیر تتلو من به تو مدیون نیستم
1400/03/16 -
Tataloo Wallpaper
1399/10/08 -
آهنگ حسین و علی ادمین 2
1399/06/20 -
آهنگ تتلو گرگ 2
1398/11/04 -
مرد عنکبوتی بعد افطار!
1396/03/11 -
جملکس های طنز و خنده دار
1396/03/11 -
جوک های جدید و خنده دار
1396/03/11 -
عکس نوشته های طنز و خنده دار
1396/03/11 -
ترول های مخصوص ماه رمضان
1396/03/11 -
لامبورگینی اوراکان خودروی جدید پلیس !!
1396/03/11 -
قیمت این غذا ۹۵ میلیون تومان است!
1396/03/11 -
نوحه امیرمحمد شیرزاد
1396/03/11 -
نوحه حسن طاهری فرد
1396/03/11 -
نوحه محمدرضا آرمیده
1396/03/11 -
نوحه محمد قره باغی
1396/03/11 -
عکس مکس نمکی
1396/03/10 -
صندوق صدقات
1396/03/10 -
فتوشاپ خنده دار
1396/03/10 -
به مناسبت ماه رمضان خخخخ
1396/03/10 -
وحید نجف پور لالا لالا گل پونه
1396/03/10
امکانات سايت
| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
خبرنامه وب سایت:
آمار وب سایت:
بازدید دیروز : 89
بازدید هفته : 339
بازدید ماه : 1222
بازدید کل : 211423
تعداد مطالب : 1637
تعداد نظرات : 189
تعداد آنلاین : 1